جدول جو
جدول جو

معنی دندان نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

دندان نهادن
(دَ)
گذاشتن دندان مصنوعی در دهان، کنایه است از قبول کردن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) ، رغبت نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طمع به چیزی بستن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) ، مجهز ساختن. کارگر کردن:
وز فم الحوت نهادی دندان
بر سر ترکش ترکان اسد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دندان نهادن
قبول کردن، رغبت، طمع بستن
تصویری از دندان نهادن
تصویر دندان نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
دندان نهادن
((~. نَ دَ))
قبول کردن، رغبت نمودن، طمع بستن
تصویری از دندان نهادن
تصویر دندان نهادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندان نمودن
تصویر دندان نمودن
ترسانیدن مثل دهان باز کردن و دندان نشان دادن جانور درنده در هنگام حمله، کنایه از اظهار قدرت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
بنا نهادن. بنا کردن. (فرهنگ فارسی معین). بنا نهادن. (ناظم الاطباء) ، طریقه ای از فلسفه و طب و سیاست که می کوشد از طریقه های مختلف قدما و معاصرین قسمتهایی را که بحقیقت نزدیکتر میشمارد گرد کرده و از مجموعه، طریقۀ مستقلی ایجاد کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
محکمه و دادگاه تشکیل دادن. برپا کردن دیوان. محکمۀ قضاوت ترتیب دادن: بوسهل دیوانی بنهاد و مردم را درپیچید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). رجوع به دیوان راندن و دیوان کردن شود، کنایه از داوری کردن. (آنندراج) ، دفتر حساب روز قیامت برپا کردن. دیوان روز جزا ترتیب دادن:
کرم کن که فردا که دیوان نهند
منازل به مقدار احسان دهند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ هََ نِ / نَ دَ)
کنایه از عاجز شدن در جنگ و بحث، مقر شدن و اعتراف نمودن بر سستی و کم فهمی خود. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
دندان سپید کردن. تهدید نمودن. خشم نشان دادن. سیاست نمودن. (یادداشت مؤلف). تخویف و تهدید کردن. (آنندراج). کنایه است از ترسانیدن. (آنندراج) (از برهان). قدرت و مهابت نشان دادن:
در این دیار به هنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان دندان.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 328).
تا دندانی بدو نموده نیاید چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت و ولایت نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). امیر بدر حاجب و ارتکین را با غلامی پانصد بفرستاد تا دمار از مخالفان برآوردند و دندانی قوی بدیشان نمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 585). گفتم خود همچنین است اما دندانی باید نمود تا هم آنجا حشمتی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237). امیر جواب فرستاد که چنین کنم.... و این مالشی و دندانی بود که نموده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56).
نباید شد از خندۀ شه دلیر
نه خنده ست دندان نمودن ز شیر.
اسدی.
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو زبن برنکند دندانش.
ظهیر فاریابی.
چون نمود او به دشمنان دندان
تنگ شد بر عدو جهان چو دهان.
سنایی (از آنندراج).
مرادور از لب و دندان خصمان
نگر کآن لب چه دندان می نماید.
سید حسن غزنوی.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.
نظامی.
چو دندان نماید سر کلک او
شهادت نماید زبان سنان.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
آن کس که او دودل شد بادام وار با تو
دندان نمای و آور مغزش چو پسته بیرون.
سلمان ساوجی (از شرفنامه).
، غضبناک شدن. در غضب شدن. (از برهان) (ازآنندراج) :
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او
خنجر آتش زبانش برکند دندان شیر.
سلمان ساوجی (از شرفنامه).
، کنایه است از ترسیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) ، کنایه است از عاجز شدن و زاری کردن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، خنده نمودن. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از خنده کردن است. (از غیاث) :
گهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند آفاق را بر من مخندان.
نظامی.
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده.
نظامی.
، خوشحال گردیدن. (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از قبول کردن و رغبت کردن است عموماً و قبول معاشرت را گویند خصوصاً
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنیان نهادن
تصویر بنیان نهادن
بنیاد نهادن بنا نهادن بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن، ترسانیدن، عاجز شدن، زاری کردن، خوشحال گردیدن، خنده کردن، تهدید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدان نهادن
تصویر زهدان نهادن
عاجز شدن در جنگ، اعتراف کردن بر کم فهمی و سستی خود
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه از قبول کردن و رغبت کردن است عموماً و قبول معاشرت را گویند خصوصاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان نمودن
تصویر دندان نمودن
((~. نِ دَ))
خشم نشان دادن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهدان نهادن
تصویر زهدان نهادن
((~. نَ دَ))
کنایه از عاجز شدن در جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیان نهادن
تصویر بنیان نهادن
بنا نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره